گنجشك كوچولو توي يك روز سرد زمستون داشت بالاي يك مزرعه پرواز ميكرد
هوا اونقدر سرد بود كه بعد از يك مدت گنجشك كوچولو تو هوا يخ زد و افتاد پايين
يك مدت همينطور مثل يك گلولة يخ زده اونجا افتاده بود كه يهو آقا گاوه كه داشت از اونجا رد ميشد
يك تاپالة مشتي با پدر مادر انداخت رو گنجشك كوچولو
چند دقيقه بعد گرماي مطبوع تاپالة آقا گاوه يخ گنجشك كوچولو رو آب كرد
و گنجشك كوچولو هم كه حالا حسابي گرم شده بود،
از شدت خوشحالي شروع كرد به آواز خوندن
صداي آواز گنجشك كوچولو رسيد به گوش آقا گربه كه از همون نزديكي ميگذشت
و اون هم صدا رو دنبال كرد و اومد بالاسر تاپالة آقا گاوه و با دقت گنجشك كوچولو رو از اون تو درآورد
و بعد هم با لذت خوردش...
نكتة مديريتي اول: هركسي كه تا گردن ميرينه به آدم، دشمن آدم نيست!
نكتة مديريتي دوم: هركسي كه آدم رو از تو گه نجات ميده، رفيق آدم نيست!
نكتة مديريتي سوم: اگه تا گردن تو گه گير كردين، لااقل دهنتون رو ببندين!
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1